امروز و فردا

ساخت وبلاگ


و امروز هم آخرین روز شد، آخرین روزی که به شب می‌رسه و خونه ام. دیروز مثل تمام آخرین روزهایی که هنوز راهی دانشگاه و خوابگاه نشدم؛ تمام لباس‌های پدر رو اتو و تموم خانه را تمیز و مرتب کردم. حتی اون ریزه‌کاری‌هایی که به چشم نمیاند رو هم انجام‌ دادم. چمدونم رو از گوشه اتاقم بیرون کشیدم و یکسری از وسایل رو داخلش چیدم مثل کتاب‌ها و مدارک و لباس‌های رسمی، کمی هم جای خالی گذاشتم برای مرباها و ترشی‌های مادر. اعتراف میکنم که دلتنگ آسمون صاف و پرستاره شب‌های شهرم میشم، دلتنگ غرق شدن توی نور ماهتاب و یا دلتنگ نفس‌های خواهرم وقتی سرش روی شونه منه و به خواب رفته اما دلم حکم رفتن هم می‌کنه.اما نسبت به قبل قلبم یک تفاوتی کرده اونم این که گوشه‌ای ازش اطمینان داره و آرومه، اطمینان به این که بعد از تموم شدن تحصیلم به شهر کوچک خودم برمی‌گردم و مثل پسرعموها و دخترعموهام شهر‌های بزرگ رو برای زندگی انتخاب نمی‌کنم. برای گفتن جمله قبل دو سال  سردرگم بودم و حالا این تصمیم نسبتا قطعی رو گرفتم. هرگز فکر نمی‌کردم اینقدر این موضوع زود بیاد سراغم و پاسخ بهش به این شدت روم تاثیر بزاره. حداقل برای آینده تصمیم گرفتم و ناآروم نیستم.

+ این پی‌ام رو از هم‌اتاقی و هم‌رشته‌ام بخونید و این پی‌ام‌ها رو از هم اتاقی ترم یکم. نمیشه کمتر از جون دوستشون داشت.

+تصویر هم دندون پیش دائمیه از سه جهت.

انجمن شاعران مرده (2-1)...
ما را در سایت انجمن شاعران مرده (2-1) دنبال می کنید

برچسب : امروز,فردا, نویسنده : 7humasaurf بازدید : 100 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 2:21